ترنم

ترنم

آدمها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشید دوست بدارید...کاری که خدا با شما می کند....
ترنم

ترنم

آدمها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشید دوست بدارید...کاری که خدا با شما می کند....

نوستالوژی خونه بابابزرگه

یادمه سالهای دور

سالهای نه دور دور

توی شهر قصه مون

قصه ی پر غصه مون

محله ای قدیمی بود

کوچه هاش باریک و تنگ

خونه هاش کاهگلی بود

سر یک کوچه تنگ

جایی که قطار رو ریل آهنی

زوزه کشون ، می کرد دلنگ دلنگ

خونه ی قدیمی و قشنگی بود

روبروش درختچه های رنگی بود

یادمه سالهای دور

سالهای نه دور دور

عید نوروز که می شد

بهانه ی بهاریمون به روز می شد

لباسا رنگ و وارنگ

تیپامون کلاس بالا، 

گاهی قشنگ

جیبامون پر از پول و

دلامون خالی از هر کینه می شد

پسرا با عروسا، دخترا با دومادا

عمو ها وعمه ها و طایفشون

دایی ها و خاله و بچه هاشون

اولین قرارشون

اون خونه ی کاهگلی بود

خونه ی امیدشون

خونه ی بابا بزرگ پیرشون

خونه ی عزیز ناز مهربون.


***

یاکریم و جوجه هاش

 بالای در لونه ای داشت

قلیون بابا بزرگ با قل قلش  

عالمی داشت

چایی دبش عزیز، رو سماور،  

آخرنداشت

عکس خندون عمو عباسمون 

غبار نداشت

تو اتاق و پسینه 

همگی کنار هم جا می شدیم

اتاقش گاهی برا نشستن ما بچه ها جایی نداشت

با همه خوب و بد اخلاق مون

نگاه تیز عزیز مهربون به عمه جون

و گاهی زیرجولکی به خاله جون یا بابا جون

خونه ی کاهگلی بابابزرگ دنیایی داشت

سفره ی بابابزرگ خالی می شد و پر می شد

شیرینی و آجیلا خورده می شد

حرفهای ناگفته مون گفته می شد

چشممون به دیدن فامیلامون روشن می شد

خیلی زود

بابا بزرگ، 

بچه ها و نوه ها رو صدا می کرد

دیدن اسکناسا و سکه هاش

رو تک تک صورتاشون،‌

خنده رو نقاشی می کرد

پیرمرد

یادشو با عیدی دادناش

تو دلا حکاکی می کرد

عزیزم با خنده ها و دعاهاش

مهمون نوروزی شو  راهی می کرد


***


یه سال می شه 

که یاکریم از خونشون پرکشیده

خداوند رو خونشون

گرد غریبی پاشیده

یه سال می شه 

که چشامون 

روی عزیز و ندیده

دلامون از دوری بابا بزرگ

نقش جدایی کشیده