تقدیم به کسی که عمر خویش را در کسوت رانندگی نذر لحظه های شادی و خوشی من نمود.
به دستان ترک خورده و پر پینه!
و یا حتی
به موهای سپید و رو ی ماهت نیز
نخواهم خورد سوگند؛
که سوگند من ،
آن لحظه است،
که شب های سرد و سوزان زمستانی
و
روز های داغ و تبدار سراب آلود
در آن محراب تنگ و داغ و دود آلود بی روزن
سر سجاده ی بی انتهای جاده های دور؛
عمر شیرین تر زجانت را
تو هر آن نذر می کردی.
و می خواندی
برای من به تنهایی
دعای شادی و رزق و رضای خالق و خلقش ،
مرا آن لحظهی مردانه ات کافی است.
که گویم
تو را من مرد و مردانه دوست خواهم داشت
و عمرم را
برای نام نیکت نذر خواهم کرد.
رها – ششم تیر 1391