ترنم

ترنم

آدمها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشید دوست بدارید...کاری که خدا با شما می کند....
ترنم

ترنم

آدمها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشید دوست بدارید...کاری که خدا با شما می کند....

دلم گرفت از این زمون ...

 

دلم گرفت، از این زمون 

از این دلِ نامهربون

از دوستی های عبوری

پرتب و تاب و تنوری

و  گاهی هم....

سیاه بازی و لاتوری

دلم گرفت، از خودمون

از این خودِ گمشدمون

از این سرک کشیدنا...

دزدکی هم رو دیدنا...

بی وفایی،

دروغ گویی...

دو رویی و دل زدنا...

دلم گرفت، به این نشون و اون نشون

گیر افتادم تو خونمون

تو دامِ عشقی مهربون

کنارمون

نازدونه ی دردونمون.

دلم می خواد، رها باشم؛

رها چو باد و باز باشم؛

برم به اوج آسمون،

از اون بالا

نگا کنم به خونمون،

به کوچمون،

محله و دیارمون.

نگاه کنم به خودمون،

همسایمون،

مناره های شهرمون.

از اون بالا نگا کنم،

به خوبیا و دوستیا،

به زشتی و پلیدیا،

له شدن ضعیفا و گندزدن پولدارمون.

دلم می خواد، برم به اوجِ  اوج آسمون

آسمونِ محله مون

برم بالا،  همسایه خدا بشم؛

بگم خدای مهربون

دوسِت دارم؛

دوستم داری! بیا و لحظه ای برام،

 قصه عاشقی بخون...

از عشقای راست راستکی

دوست داشتنا

از ته جون.

.

.

.

رها – بیست و سوم خرداد 91