هلیای من ...
گاهی در ظلمات سرد روزگار،
کورسوی پنجره ی خانه ای دور دست
گرمی بخش جانمان می شود؛
و در اندیشه ها مان،
نور، در فانوس شبگرد کوچه ها تجلی می کند؛
و عشق را در پیچ و خم تقدیر زمانه به انتظار می نشینیم ؛
ناز و نیاز در پشت لباس های فاخر معنا می یابد؛
و نان را با پشتی خمیده
به عاریه می گیریم؛
در این شهر بندگی،
به حرمت نزول آسمانی ات
کمک کن!..
تا نور و عشق و ناز و نیاز و نان را در قنوت نمازت بیابیم،
قامتمان جز برای رکوعت نشکند
و زانو هامان جز برای سپاست
غبارآلود نگردد.
یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ
رها مرداد 92