-
نوستالوژی خونه بابابزرگه
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1398 13:33
یادمه سالهای دور سالهای نه دور دور توی شهر قصه مون قصه ی پر غصه مون محله ای قدیمی بود کوچه هاش باریک و تنگ خونه هاش کاهگلی بود سر یک کوچه تنگ جایی که قطار رو ریل آهنی زوزه کشون ، می کرد دلنگ دلنگ خونه ی قدیمی و قشنگی بود روبروش درختچه های رنگی بود یادمه سالهای دور سالهای نه دور دور عید نوروز که می شد بهانه ی بهاریمون...
-
یادت بخیر خاتون قصه های
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1398 13:09
چگونه گویمت سلام خاتون قصه های من مادربزرگ مهربون رفیق غصه های من چگونه گویمت سلام که پر زغصه و غمم پرم ز بغض و عاطفه غریق اشک و ماتمم در این شبای بی کسی، تنهایی و دلواپسی طنین مهربانیت نشسته در خیال من نشسته در گوشه ی دل حک شده در نگاه من چگونه باورم شود خاتون خوب و خوش زبون مادربزرگ مهربون با کوهی از سکوت و درد در...
-
عشق
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1392 13:31
-
انتظار بهار
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 12:14
-
یاد من ...
یکشنبه 8 دیماه سال 1392 07:31
-
انابه ....
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 10:36
هلیای من ! ولوله ای است در دلم، که حلالم نمی کند، خلاصم نمی کند، فراموشم، هیچ! عجین شده در من و رهایم نمی کند. پهن کردم سفرهی دلم سرسجاده، پیش مادرم ! گفت: نگاهم نمی کند، هیچ! دعایم نمی کند، صدایم نمی کند. . دستم به ریسمانی نیست! نیک می دانم، کوله ام سنگین است لیک ایمان دارم؛ نوری از گوشه چشمت کافی است. می دانم !!...
-
ساز ناکوک ...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 09:08
نمی دانم، چرا امشب دلم تنگه! تو گویی، یک نفر اینجا، درون ِ من، مدام با من می جنگه! نه مشق شور و شیدایی کند بامن، نه درچشمان شوخش، شوق نیرنگه! نه زخمه می کشد بر ساز ناکوکم، نه در عمق صدایش، ناز و آهنگه! همی گویم خیالش وهم و افسون است، کنم او را زدل بیرون؛ ولی خندم به این حالم؛ دل پر خون من، سنگی تر از سنگه ! رها –...
-
حس غریب ...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 09:17
خدایا! نمی دانم چرا قلبم حیا دارد سراید نغمه ی دیگر برای جسم بی جانم؟ ز ترس است یا خجالت یا که بیمار است وبر روی نحیف خودنمی آرد؛ خدایا! من نمی دانم چرا شمع جهان گشته خموش و سرد، برای مردمان دیده ی تارم؟ نه بغضی پنجه بر عمق گلویم می کشد هر دم، نه اشکی می چکد بر گونه ام نم نم؟ چرا پاهای من سست است؟ و دستم سرد و بی روح...
-
من تو را بخشیدم ...
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 10:27
با تو هستم ای ماه! ای که هر شب پشت پلکهای ترم پرسه کنان می چرخی! تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم. تو مرا ناب ترین نقش سکوتی، که بر بوم دلم حک شده است. تو همان تردیدی ، عشقی، تو همان خاطره ی شیرینی، کز کنج دلم پر زده است. *** با تو هستم ای ماه! چه بخواهی یا نخواهی من تو را خواهانم! تو مرا هاله ی نوری، تو مرا...
-
به حرمت نزول آسمانی ات ...
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 13:39
هلیای من ... گاهی در ظلمات سرد روزگار، کورسوی پنجره ی خانه ای دور دست گرمی بخش جانمان می شود؛ و در اندیشه ها مان، نور، در فانوس شبگرد کوچه ها تجلی می کند؛ و عشق را در پیچ و خم تقدیر زمانه به انتظار می نشینیم ؛ ناز و نیاز در پشت لباس های فاخر معنا می یابد؛ و نان را با پشتی خمیده به عاریه می گیریم؛ در این شهر بندگی، به...
-
عدلت نگرانم می کند ...
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 11:22
هلیای من! بردن نامت؛ جاری ساز آرمش بر قلبم است، و عظمتت رعشه ای غریب برتنم جاری می سازد، رحمتت را هماره بزرگ پنداشته ام، اما، عدلت نگرانم می کند. پس فضلت را از عبد حقیر خود دریغ مدار، چه اگر چنین کنی؛ هرگز! در پیچ و خم زمین گیر نخواهم کرد و تجربه پرواز به فراموشی سپرده نخواهد شد. رها ... مرداد 92
-
شبهای عاشقی ...
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 13:15
هلیای من! در این شبهای عاشقی... هنگامی که چشمها یم تو را در آن سوی ستاره ها می جویند و دلم بی پروا از میان جاری اشکهایم به معراج می رود؛ هنگامی که دستانم ماه رویت را به آغوش می گیرند در من ظهور نما تا با تو برای تو تا همیشه بمانم وبخوانم رها ... مرداد 92
-
لبم سخت به تکرار تو عادت کرده ...
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 12:24
هلیای من دیریست... در ربنای دستانم، یاد تو آشیان کرده است؛ و تو را می طلبد، و درهنگامه ی سایش پیشانی بر مهر دلت، لبم سخت به تکرار تو عادت دارد و تو را با دلی از جنس سکوت به استجابت می خواند فَتَقبَّلْ حاجَتی .. رها... مردادماه 1392
-
دعا
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 11:48
((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ امری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ العالمین)) ترجمه: منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن، بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای پروردگار جهانیان. حضرت...
-
چه خوشحالم که میبینم تو خوشبختی
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 08:10
-
منم سرگشته حیرانت ای دوست
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 19:35
-
درد ....
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 07:36
-
طلب عفو نما بهر رها هر شب و روز
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 13:05
از نهان خانه دل بانگ و ندا آمده است توشه بر بند که وقت سفر جان، ز جهان آمده است جام دل صاف کن و موج غم از دل بزدای نقش یار بین بدین جام ، که پیمانه به سر آمده است یک به یک علقه دل محو کن و چشم بر این کوزه بشکسته مدوز که ز سر می فزون گشته و ساقی به فغان آمده است گرده ی خویش سبک کن زگناه و طلب خلق خدا که تورا فرصت نابی،...
-
یادت بخیر خاتون قصه های من...
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 03:05
چگونه گویمت سلام خاتون قصه های من مادربزرگ مهربون رفیق غصه های من چگونه گویمت سلام که پر زغصه و غمم پرم ز بغض و عاطفه غریق اشک و ماتمم در این شبای بی کسی، تنهایی و دلواپسی طنین مهربانیت نشسته در خیال من نشسته در گوشه ی دل حک شده در نگاه من چگونه باورم شود خاتون خوب و خوش زبون مادربزرگ مهربون با کوهی از سکوت و درد در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیرماه سال 1391 07:03
-
سلام بابا ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:41
سلام بابا! سلام ای تن خسته؛ سلام ای پیرمرد، ای دلشکسته؛ سلام بابا! سلام ای آسمونی؛ چه می شد چند صباحی بیش، اینجا بمونی؛ سلام بابا! سلام ای پیر خفته؛ یه دنیا حرف دل، در دل نهفته ؛ سلام بابا! سلام ای ساکت خوابیده در ناز سلام ای مهربان یار سرافراز سلام ای پیرمرد ای نازنین بیمار خاموش بگیر عباس را اینک در آغوش دلم تنگه...
-
به نام پدر ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:40
تقدیم به کسی که عمر خویش را در کسوت رانندگی نذر لحظه های شادی و خوشی من نمود. به دستان ترک خورده و پر پینه! و یا حتی به موهای سپید و رو ی ماهت نیز نخواهم خورد سوگند؛ که سوگند من ، آن لحظه است، که شب های سرد و سوزان زمستانی و روز های داغ و تبدار سراب آلود در آن محراب تنگ و داغ و دود آلود بی روزن سر سجاده ی بی انتهای...
-
دلم گرفت از این زمون ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:38
دلم گرفت، از این زمون از این دلِ نامهربون از دوستی های عبوری پرتب و تاب و تنوری و گاهی هم.... سیاه بازی و لاتوری دلم گرفت، از خودمون از این خودِ گمشدمون از این سرک کشیدنا... دزدکی هم رو دیدنا... بی وفایی، دروغ گویی... دو رویی و دل زدنا... دلم گرفت، به این نشون و اون نشون گیر افتادم تو خونمون تو دامِ عشقی مهربون...
-
سلام ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:37
سلام ای غزال غزل های من! سلام ای بهانه برای نفسهای من! حالمان نیست خوش، ولی دلخوشیم چو ماهی است هم چو تو، در اقبال من دلم سخت گرفته از این روزگار بیا و بیافکن زلف خود در آغوش من مخور غصه؛ ای نازنین؛ ماه رو بشین و بزن تکیه بر دوش من بگفتی چو آیم؛ قصه ی غصه ها سر کنی بیا و بیاویز؛ غم غصه در گوش من نی و ناله سرکن، رخ از...
-
به نام مادر ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:36
مادرم وقتی بر تکه از عرش سر سجاده ای از نور نماز می خواند دل من می رود از فرش به عرش می شود پر ز انرژی و سرور که هنوز هست مهربانی که برایم قلم عفو بخرد، سبدم پر کند از عشق و دعا، برکت را بخرد هدیه کند وقت سحر . رها- خرداد ۹۱
-
بیت الغزل ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:34
ای که در خلوت خاموش و سکوت پری از دلتنگی و دلت دلگیر است؛ تو بگویم در کدامین بیت غزلم گم شده ای، که نهان زخمه تیغ نگهت زخمه تار دل بیمارم شد؛ تو برایم جاویدی؛ چه بمانی چه عزیمت کنی از جبر زمان؛ دست من هر لحظه، بودنت را می کشد بر بوم دلم وغریبانه هوا مرتعش بغض صدایم گشته تو بیا با من باش؛ با من پر شده از واژه، واژه...
-
جام نقره فام ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:34
تمام ناتمام من، تو را تمام می خواهم سبو به دست و می به لب، تو را به جام می خواهم تو میزبان ناظری، در این دیار و غایبم ز دیده ات تو را به نام نامیت، چو حرمت سلام می خواهم به انتظار دیدنت، نشستهام به کوی تو وگر نجویمت، تورا به وسعت کلام بی کلام می خواهم به من بده امان و این اسیر خفته را نظاره کن تو را نه در رهایی ام،...
-
انتظار ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:29
دل سرا پرده ی درد است بیا! خانه مان قحطی مرد است بیا! دستمان خالی و ره توشه نداریم دگر جان مان خسته و سرد است بیا! کام ما تشنه وصل دل دوست روح مان منقبض و سرد، چو برد است بیا! چشم ما، منتظر و ملتمسیم دست به دعا عصر مان فصل فراموشی و زرد است بیا! ما رهاییم و به سر مدعی و منتظر مقدم دوست دل مان خوش به نسیم گل ورد است...
-
فال ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:29
بخت خویش را، به نیت دیدن رویش تفالی زدم؛ تا یار که را خواهد و حکمش به که افتد. رها - خرداد 91
-
انتظار
جمعه 23 تیرماه سال 1391 15:28
دل ، می سراید برای چیدن و چشیده شدن؛ قلب؛ می طپد برای فدا شدن و فنا شدن؛ و من ؛ نشسته ام منتظر به انتظار تا تو بیایی .... شاید! رها – اردیبهشت 91