-
نیمی برای من ، نیمی برای تو
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:49
عشق را همچون سیبی ، به دو نیم کردم نیمی برای تو و نیمی برای دلم و تو چه با حسرت به نیمه سیب دلم نگریستی غافل از اینکه نیمه سیب دلم را کودکی بازیگوش به دندان گزیده بود رها - اردیبهشت ۹۱
-
برای مادرم
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:46
مادرم وقتی بر تکه از عرش سر سجاده ای از نور نماز می خواند دل من می رود از فرش به عرش می شود پر ز انرژی و سرور که هنوز هست مهربانی که برایم قلم عفو بخرد، سبدم پر کند از عشق و دعا، برکت را بخرد هدیه کند وقت سحر . رها- شانزدهم خرداد ۹۱
-
حرفه ای ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:46
پس از سالها ندیدنت! چه حرفه ای شده است، نگاه تو؛ به سه شماره ! خاکم کرد. . . دوپینگ کرده ای شاید! رها – سی و یکم اردیبهشت 91
-
ماجرای رها شدنم
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:43
به حکم سلطانی «فرهاد» را سرزدم و «د» لش را در پستو نهان کردم تا «رها» شود . . زین پس او «رها» ست . . به همین سادگی... .......... رها - بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۱
-
پارادکس
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:41
عجیب حس تضادی دارد! این چهل سالگی. نمی دانی! جوان پیر شده ای! یا پیر جوان مانده! رها - ۲۶ اردیبهشت ۹۱
-
هیچکس من ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:40
نوشته های من برای هیچکس است. و عسل بانو همان هیچکس من است . نازنین محبوبی که گم است در بستر سطرهای مستورم فرشته ای که گاه و بیگاه سرک می کشد از لبه پنجره احساسم... لطفا ذهنتان را خسته نکنید . عسل بانو همان هیچکس من است رها - اردیبهشت ۹۱
-
عروس در خیال من ..
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:39
چه خوش خیال ، خیال من به این خیال ، که بی خیال لحظه های بودنم نمی شوی .... چه بی خیال ، خیال تو به این خیال ، که بی خیال بی خیال، خیال لحظه های بودنت کنار من محو می شود نیست می شود، هوای گر گرفته تنت ... شکفتنت ... کنار من نشستنت... می رود زیا د من ، نگفتنت ... شکستنت ... ریز ریز گریه کردنت... به وقت رفتنت به انزوای...
-
گمت که می کنم ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:38
در انتهای کوچه ذهن، گمت که می کنم، می زنم تکیه به دیوار دلم می سرایم از سر درد عسل بانو!... عسل گیسو!... عسل چشم! کجایی ؟! که کام شیرین فرهادت تلخ است...
-
عسل بانو
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:37
گرچه حافظ، یارش، شاخه نبات بیش نبود! من به خود می بالم، که عسل بانوست، محبوبم! رها - بیست و پنجم اردیبهشت ۹۱
-
ساعت عاشقی
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:36
ستاره ی کم نور نشان کرده ی مان را به یاد آر! من هر شب راس ساعت عاشقی در همان حوالی ام! رها - بیست و پنجم اردیبهشت ۹۱
-
طرح خیالت
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:35
دوش وقتی خیالت را در خواب طرح می زدم رنگ چشمانت حلاوت لبهایت را به حراج گذاشته بودند . . عسل بانو! ................ رها - بیست و چهارم اردیبهشت ۹۱ روشن تر از منی و مرا هاله می کنی درغم طنیده ای و مرا ناله میکنی ازطعم چشم ، وصله می زنی به لب جانا! عسل می پراکنی و مرا واله می کنی ............... محبوب بیست و چهارم...
-
گم شدم
جمعه 23 تیرماه سال 1391 14:31
وقتی در حوالی کوچه دلت پرسه می زنی آهسته گام بردار چشم هایم را در آن نزدیکی گم کرده ام. رها - بیست و چهارم اردیبهشت ۹۱
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 08:59
< html > < head > < title><BlogSky:Weblog Title /></title > < meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=utf- 8"> < meta name="author" content="<BlogSky:Post AuthorName />"> < meta name="language"...
-
فقط یک چیز می خواهم....
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 12:34
از این شب های بی پایان، چه می خواهم به جز باران که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده... به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند نه همدردی، نه دلسوزی، نه حتی یاد دیروزی... هوا...
-
یادمان باشد
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 10:24
یادمان باشد به دل کوزه ی آب که بدان سنگ شکست بستی از روی محبت بزنیم تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند؛آبرویش نرود... یادمان باشد فرداحتما ناز گل را بکشیم حق به شب بو بدهیم و نخندیم دگر به ترک های دل هر گلدان و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا... زندگی شیرین است..زندگی باید کرد و بدانیم شبی خواهیم رفت و...
-
آوار
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 10:06
تو هم با من نبودی، مثل من با من و حتا مثل تن با من! تو هم با من نبودی، آن که میپنداشتم باید هوا باشد، و یا حتا، گمان میکردم این تو باید از خیل خبرچینان جدا باشد. تو هم با من نبودی، تو هم با من نبودی! تو هم از ما نبودی، آن که ذات درد را باید صدا باشد و یا با من، چنان همسفرهی شب، باید از جنس من و عشق و خدا باشد. تو...
-
به یاد فرهاد
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 09:18
فرهاد ۲۹ دی ۱۳۲۲ در لنگرودگیلان متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی که به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی میکرد. برادر بزرگ فرهاد ویولن مینواخت. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقهٔ فرهاد به موسیقی میشود و از خانواده فرهاد میخواهد که سازی برای او تهیه کنند. با...
-
گل من باغچه نو مبارک
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 08:37
چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من،باغچه نو ، مبارک
-
مردی است با ...
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 18:08
مردی است با سی و اندی سن تقویمی ! راه بر آشنایی گشوده ایم اما . . . ! تنها صدایش را به من ارزانی داشته تا کنون ! شبها که خسته از هیاهوی روز برمی گردم می نشینم کنار دفتر و کاغذ قلم به دست می نویسم ، صدای خش دارش از آن سوی سیم مرا به نام می خواند ! و من برای اول بار چه در سکوت ، بی پایان نشسته گوش می سپارم به گفتارش ! و...
-
روزگار
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 07:47
از چشمانم هرچه دور افتی به دل نزدیکتر باشی ، تو را کی می تواند روزگار از یاد من گیرد .
-
عاشقانه
شنبه 17 دیماه سال 1390 16:55
در سرزمین قلبم خانه ای ساختم که پنجره هایش هیچ گاه از دیدنت خسته نمی شدند ، در این خانه همیشه خاطراتم را مرور می کنم ، اگر چه ازت دور شدم ولی حرف های گرمت آرامش بخش دل پر از غم من است ، نام تو همیشه در ذهنم و یاد تو همیشه در قلبم جاریست
-
باران گریه
شنبه 17 دیماه سال 1390 16:53
باران کـه میبـارد...... دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود..... راه می افـتم ... بـدون ِ چـتـر ... من بـغض می کنـم ....آسمـان گـریـه ..
-
پیچک
شنبه 17 دیماه سال 1390 16:38
قشنگ ترین غزلم را برای شب شعر چشمت نگه داشته ام پس تو هم زیباترین لبخندت را برای لحظه دیدار نگه دار … دوستت دارم تو برو پیچک من، فکر تنهایی این قلب مرا هیچ مکن، رو پیشانی من چیزی نیست، غیر یک قصه پر از بی کسی و تنهایی ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1390 13:42
-
خدا جون دوستت دارم
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 14:17
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟ پس چرا کسی جواب نمیده ؟ یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ... "بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم قول داده امشب جوابمو بده "بگو من میشنوم کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم...
-
فرهاد من ... شیرین من
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 09:25
دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد، و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است . مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد . دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند . دنیا بیستون است و روی هر ستون ، عفریت فرهاد کش نشسته است . هر روز پایین می آید و در گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد . و...
-
دلیل بودنم باش
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 10:21
تو را به لطافت گلبرگ های چشمانت ، به بلندای نگاهت قسمت دادم ، که دلیل تپش های قلبم باشی ! و تو چه ساده شکستی قلبم را ... و چه آسان بریدی نفسهایم را ... و چه زود رفتی ! اما بدان ، من هرگز نخواهم گذاشت که امواج رد پاهایت را ببوسند !
-
به تو دراین جهان نشد، درآن جهان که می رسم
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 17:15
-
یاد فرهاد بخیر ...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 17:10
-
تقدیم به تمام دوستان عزیزم
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 15:03